افضال
[اِ] (ع مص) نیکویی کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (تفلیسی) :
واجب نبود بکس بر افضال و کرم
واجب باشد هرآینه شکر نعم
تقصیر نکرد خواجه در ناواجب
من در واجب چگونه تقصیر کنم.
رودکی (از یادداشت مؤلف).
یکی نامداری که از پشت آدم
نیامد به افضال او هیچ فضلی.منوچهری.
مهترانند مفضل و هر یک
اندر افضال جاودانه زیاد.مسعودسعد.
درخت اقبال را همچو زمین را درخت
بنان افضال را همچو قلم را بنان.
مسعودسعد.
من غلام آنکه نفروشد وجود
جز بدان سلطان با افضال و جود.مولوی.
دست زن در ذیل صاحب دولتی
تا ز افضالش بیابی رفعتی.مولوی.
|| باقی گذاشتن از چیزی چیزی را. (منتهی الارب). باقی گذاشتن کسی چیزی را. (ناظم الاطباء). فزون آمدن. (آنندراج). || افزونی نمودن. || فزون آمدن در حسب. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). || افزون آوردن از چیزی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). افزون آوردن. (تاج المصادر بیهقی). || افزون کردن. (آنندراج). فضل کردن. (تاج المصادر بیهقی). افزون گردانیدن. (یادداشت مؤلف).
واجب نبود بکس بر افضال و کرم
واجب باشد هرآینه شکر نعم
تقصیر نکرد خواجه در ناواجب
من در واجب چگونه تقصیر کنم.
رودکی (از یادداشت مؤلف).
یکی نامداری که از پشت آدم
نیامد به افضال او هیچ فضلی.منوچهری.
مهترانند مفضل و هر یک
اندر افضال جاودانه زیاد.مسعودسعد.
درخت اقبال را همچو زمین را درخت
بنان افضال را همچو قلم را بنان.
مسعودسعد.
من غلام آنکه نفروشد وجود
جز بدان سلطان با افضال و جود.مولوی.
دست زن در ذیل صاحب دولتی
تا ز افضالش بیابی رفعتی.مولوی.
|| باقی گذاشتن از چیزی چیزی را. (منتهی الارب). باقی گذاشتن کسی چیزی را. (ناظم الاطباء). فزون آمدن. (آنندراج). || افزونی نمودن. || فزون آمدن در حسب. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). || افزون آوردن از چیزی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). افزون آوردن. (تاج المصادر بیهقی). || افزون کردن. (آنندراج). فضل کردن. (تاج المصادر بیهقی). افزون گردانیدن. (یادداشت مؤلف).