عزلت نشین
[عُ لَ نِ] (نف مرکب)گوشه گیر. منزوی. معتزل :
به عزلت نشینان صحرای درد
به ناخن کبودان سرمای سرد.نظامی.
گروهی عمل دار عزلت نشین
قدمهای خاکی دم آتشین.سعدی.
به عزلت نشینان صحرای درد
به ناخن کبودان سرمای سرد.نظامی.
گروهی عمل دار عزلت نشین
قدمهای خاکی دم آتشین.سعدی.