ضیاءالدین
[ئُدْ دی] (اِخ) بلخی. هدایت گوید: واعظی خوش بیان و عالمی چرب زبان بوده در بلخ تمکن داشته و خلق را موعظه میفرموده. محمد عوفی گوید او را ملاقات کردم، فاضل بود. این چند بیت از او نوشته شد:
زهی در شان تو منزل همه آیات سلطانی
بدیده عقل در دست تو رایات جهانبانی
تو خورشید جهانگیری از آن با تیغ صبح آسا
گرفتی هفت کشور را بیک ساعت به آسانی
چنان آسوده شد جمع خلایق در دیار تو
که جز در طرهء دلبر نبیند کس پریشانی
چو ذوالقرنین از مشرق یکی بخْرام در مغرب
که تا دانند در عالم توئی اسکندر ثانی.
گویند چون بر منبر رفتی عادت وی چنان بودی که عمامهء خود را چنان نهادی که پیشانی او و صدغ او را پوشیدی، یکی به وی نوشت که عمامه را لختی برتر نه که روزی را خدا می دهد، و او این رباعی را در جواب فرستاد:
یک شهر حدیث من و اشعار من است
در هر کنجی سخن ز گفتار من است
گر پیش نهم یا سپس ای مرد سره
پالان زن تو نیست دستار من است.
(از مجمع الفصحا ج 1 ص 336).
زهی در شان تو منزل همه آیات سلطانی
بدیده عقل در دست تو رایات جهانبانی
تو خورشید جهانگیری از آن با تیغ صبح آسا
گرفتی هفت کشور را بیک ساعت به آسانی
چنان آسوده شد جمع خلایق در دیار تو
که جز در طرهء دلبر نبیند کس پریشانی
چو ذوالقرنین از مشرق یکی بخْرام در مغرب
که تا دانند در عالم توئی اسکندر ثانی.
گویند چون بر منبر رفتی عادت وی چنان بودی که عمامهء خود را چنان نهادی که پیشانی او و صدغ او را پوشیدی، یکی به وی نوشت که عمامه را لختی برتر نه که روزی را خدا می دهد، و او این رباعی را در جواب فرستاد:
یک شهر حدیث من و اشعار من است
در هر کنجی سخن ز گفتار من است
گر پیش نهم یا سپس ای مرد سره
پالان زن تو نیست دستار من است.
(از مجمع الفصحا ج 1 ص 336).