خونریز
(نف مرکب) ریزندهء خون (آنندراج) سفاک قتال آدم کش (ناظم الاطباء) سفاح (یادداشت مؤلف) : شهنشاه خودکام خونریز مرد از آن آگهی گشت رخسار زردفردوسی بریده سرگرد ارجاسب را جهاندار و خونریز لهراسب رافردوسی یکی مرد خونریز و بی کار و دزد بخواهی ز من چشم داری بمزدفردوسی جهاندار خونریز ناسازگار نکرد ایچ یاد از بد روزگارفردوسی کمند سواران سرآویز شد پرندآوران ابر خون ریز شداسدی همه ساله بدخواه ضحاک بود که ضحاک خونریز و ناپاک بود اسدی (گرشاسب نامه) طبرخون رخانی که خونریز چشمش رخانم بشوید به آب طبرخونسوزنی خونریز ماست غمزهء جادوت پس چرا خاقانی خونریز بی دیت مشمر بادیه که هست عمر دوباره در سفر روح پرورشخاقانی بخونخواری مکن چنگال را تیز کز این بی بچه گشت آن شیر خونریز نظامی همان تیغ مردان که خونریز شد بتدبیر فرزانگان تیز شدنظامی خونریز من خراب گشته مست از دیت و قصاص رستهنظامی کان شحنهء جان ستان خونریز آبی تندست و آتشی تیزنظامی چون زنم دم کاتش دل تیز شد شیر هجر آشفته و خونریز شدمولوی دیگر از حربهء خونخوار اجل نندیشم که نه از غمزهء خونریز تو ناپاکتر است سعدی چشمت بغمزه ما را خون خورد و می پسندی جانا روا نباشد خون ریز را حمایتحافظ در آستین مرقع پیاله پنهان کن که همچو چشم صراحی پیاله خونریز است حافظ دل بدان غمزهء خونریز کشد جامی را صید را چون اجل آید پی صیاد رود جامی (دیوان، چ هاشم رضی ص 356 ||) خون ریزنده که خون از آن جاری باشد : دو دستش بزنار بستم چو سنگ بدانسان که خونریز گشتش دو چنگ فردوسی || میرغضب (ناظم الاطباء) : همی گرد باغ سیاوش بگشت بجایی که بنهاد خونریز طشتفردوسی بخونریزم اجازت چیست گفتی اشارت اینکه بسم الله همین دم کمال خجندی (از آنندراج (||) اِمص مرکب) قتل اراقهء دم سفک دم خونریزی (یادداشت مؤلف) ریختن خون (از آنندراج) : گردون نبرد ساخت بخونریز با دلم در دیده خون دل ز نشان نبرد ماندخاقانی روز خونریز من آمد ز شبیخون قضا خون بگریید که در خون قضائید همه خاقانی برآید ناگه ابری تند و سرمست به خونریز ریاحین تیغ در دستنظامی صبح گرانخسب سبکخیز شد دشنه بدست از پی خونریز شدنظامی بخون ریز من لشکری ساختی شبیخون کنان سوی من تاختینظامی خونریز بود همیشه در کشور ما جان عود بود همیشه در مجمر ما داری سرما و گرنه دور از بر ما ما دوست کشیم و تو نداری سرما (از تذکره الاولیاء) بعد ازین خونریز درمان ناپذیر کاندر افتاد از بلای آن وزیرمولوی بنازم ترک چشمت را که ترکش بسته می خواهد بخون ریز اسیران این چنین باید میان بستن کلیم (از آنندراج) نگه دو اسبه بتازد بقلب خسته دلان چو صف کشد پی خونریز خلق مژگانش علی خراسانی (از آنندراج ||) چشم معشوق (از ناظم الاطباء ||) کشتار نحر قربانی تضحیه ذبح قربانی کردن (یادداشت مؤلف) : آمد خجسته موسم قربان بمهرگان خونریز این بهم شد با برگ ریز آن با مهرگان چو نیک فتاد اتفاق عید خونریز و برگ ریز پدید آمد و عیان خونریز این بسازد برگ و نوای بزم خونریز آن بسازد برگ و نوای خوان خونریز این قنینهء می را گران کند خونریز آن ترازوی طاعت کند گران سوزنی خونریز شاخدار خوش آمد بروز عید در موسمی که باشد پاییز شاخسار از شاخسار باد نگونسار دشمنت خونریز او فریضه چو خونریز شاخدار سوزنی.