خوارکار
[خوا / خا] (ص مرکب) لاابالی اهمال کار مساهل سهل انگار بی بندوبار بی مبالات مسامحه کار (یادداشت بخط مؤلف) : کسی گفت خراد برزین گریخت همی زآمدن خون مژگان بریخت چنین گفت پس با پسر ساوه شاه که این بدگمان مرد چون یافت راه شب تیره و لشکر بیشمار طلایه چرا شد چنین خوارکار؟فردوسی تو خوارکار ترکی من بردبار عاشق( 1) زشت است خوارکاری خوبست بردباری گر با تو بردباری چندین نکردمی من در خدمتم نکردی چندین تو خوارکاری گر گرد خوارکاری و « آنندراج » و « انجمن آرای ناصری » گردی تو نیز با ما آری تو خویشتن را نزدیک ما به خواری منوچهری ( 1) - در فرهنگ گرفته اند مرحوم دهخدا آن معنی « خواری کننده » خوارکار در این بیت دشنام دهنده معنی شده و آنرا از « شرفنامهء منیری » نپسندیده اند و معنی متن را برای آن گرفته اند.