جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه مقنع: (تعداد کل: 6)
مقنع
[مِ نَ] (ع اِ) بر سرافکندنی زنان. مقنعه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). آنچه زنان سر خود را بدان بپوشانند. (از اقرب الموارد). ج، مقانع. (ناظم الاطباء). چارقد. لچک. روسری. سرپوش. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
بهرام نیم که طیره گردم
چون مقنع و دوکدان ببینم.خاقانی.
احمدبن عبدالملک به هروقت به شهرآمدی...
بهرام نیم که طیره گردم
چون مقنع و دوکدان ببینم.خاقانی.
احمدبن عبدالملک به هروقت به شهرآمدی...
مقنع
[مَ نَ] (ع ص) شاهد مقنع؛ گواه عدل بسنده که بس است ذات او یا شهادت او یا حکم او. (منتهی الارب) (آنندراج). شاهدی که عادل و بسنده باشد و به گواهی و یا حکم او قناعت کنند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ج، مقانع و گویند لی شهود مقانع....
مقنع
[مُ نِ] (ع ص) اقناع کننده. راضی کننده. خرسند کننده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : مقنعی که دل خرسند گرداند نشنوده ام و مشبعی که غلت ضمیر بنشاند استماع نکرده. (نفثه المصدور چ یزدگردی ص11).
- جواب مقنع؛ پاسخی بسنده. پاسخی که شنونده را راضی کند. (یادداشت به خط مرحوم...
- جواب مقنع؛ پاسخی بسنده. پاسخی که شنونده را راضی کند. (یادداشت به خط مرحوم...
مقنع
[مُ نَ] (ع ص) فم مقنع، دهان که دندان آن مایل به درون باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
مقنع
[مُ قَنْ نَ] (ع ص) خوددار. (مهذب الاسماء). رجل مقنع؛ مرد خود بر سرنهاده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || مِقْنَع پوشیده. به مقنعه پوشیده. قناع بر سر. با قناع : فرمان رسانیدند تا کایناً من کان هرکه در زرنوق بود از صاحب کلاه و دستار و...
مقنع
[مُ قَنْ نَ] (اِخ) هاشم بن حکیم یا حکیم بن عطا، صاحب ماه نخشب، پیشوای سپید جامگان. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
به زیبقی مقنع به احمقی کیال
به روز کوری صباح وشبروی جناب.
خاقانی.
از مقنعه ماه غبغب تو
صد ماه مقنعم نموده.خاقانی.
چو خورشید آوازهء او برآمد
همانگاه ماه مقنع فروشد.خاقانی.
برده مهش به مقنع...
به زیبقی مقنع به احمقی کیال
به روز کوری صباح وشبروی جناب.
خاقانی.
از مقنعه ماه غبغب تو
صد ماه مقنعم نموده.خاقانی.
چو خورشید آوازهء او برآمد
همانگاه ماه مقنع فروشد.خاقانی.
برده مهش به مقنع...