جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه مشعر: (تعداد کل: 4)
مشعر
[مَ عَ] (ع اِ) درخت زمین نرم که مردم از سایهء آن در گرما و سرما فرودآیند و پناه جویند. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || آن جای که در وی قربانی کنند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). جای قربانی حج در مکه. (غیاث). || نشانه....
مشعر
[مُ عِ] (ع ص) خبردهنده. (غیاث). اشعارکننده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). آن که خبر میدهد و آگاه میکند. خبردهنده و آگاه کننده و اشعارنماینده. (ناظم الاطباء).
- مشعر کردن؛ آگاه کردن و خبر دادن. (ناظم الاطباء).
|| موی دار. (ناظم الاطباء). با موی و موی دار. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)...
- مشعر کردن؛ آگاه کردن و خبر دادن. (ناظم الاطباء).
|| موی دار. (ناظم الاطباء). با موی و موی دار. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)...
مشعر
[مَ عَ] (ع اِ) درخت زمین نرم که مردم از سایهء آن در گرما و سرما فرودآیند و پناه جویند. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || آن جای که در وی قربانی کنند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). جای قربانی حج در مکه. (غیاث). || نشانه....