جستجوی واژه در لغت‌نامه دهخدا

جستجوی معنی واژه مسن: (تعداد کل: 20)

مسن

[مُ سِن ن] (ع ص) کلان سال. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). سال دیده. مرد پیر. بزاد. (ناظم الاطباء). پیر سالخورده. (غیاث) (آنندراج). بسیارزاد. (بحر الجواهر). سال دار. سالخورد. سالخورده. پیر سالخورد. سالمند. (یادداشت مرحوم دهخدا). آن که سالهای بسیار از عمر او گذشته است. || چنانچه...

مسن

[مَ سَ] (ع اِمص) بی باکی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج).

مسن

[مِ سِ] (اِخ) نام شهری باستانی که نام دیگرش کرخای میشان و استرآباذ اردشیر بوده است. (ایران در زمان ساسانیان ص 116).

مسن

[مِ سِ] (اِخ) نام دیگر ولایت میشان، در مصب شط دجله و ساحل خلیج فارس. (ایران در زمان ساسانیان ص 107).

مسن

[مِ سِ] (اِخ) شهری است از شبه جزیرهء پلوپونز(1) متعلق به یونان که مرکز مسنی(2) می باشد. این شهر در دامنهء کوه ایتوم(3)واقع است و در قرن هفتم ق.م. بوسیلهء اسپارتیها اشغال و ویران گردید، اما چهارصد سال بعد دو مرتبه بوسیلهء اپامی نونداس(4) از اهالی تب(5) که از سرداران...

مسن

[مَ] (ع مص) به تازیانه زدن. مَشن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) (آنندراج). و رجوع به مشن شود.

مسن

[مِ سَن ن] (ع اِ) فسان و آنچه بدان کارد و مانند آن را تیز کنند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). سنگی باشد سبزرنگ که کارد بدان تیز کنند. (آنندراج). نوعی از سنگ است که بر آن کارد و شمشیر تیز کنند و به فارسی فسان گویند و...

مسن

[مِ سَ] (از ع، اِ) سنگی باشد سبزرنگ که کارد بدان تیز کنند. (برهان). مِسَنّ :
مشتری ساختی از جرم زحل
مسن خنجر برّان اسد.خاقانی.
تیغ زبانشان نتواند برید موی
گر من مِسن(1) نسازم از این سحر نابشان.
خاقانی.
کیوان مسنی علاقه آویز
تا آهن تیغ او کند تیز.نظامی.
(1) - ن ل: تا من فسن.

مسن

[مَ سَن ن] (ع اِ) مِسَنّ. (زمخشری) (دزی). مِسَن. (برهان).

مسن

[مُ سَن ن] (ع ص) صاحب سنان. (آنندراج) (غیاث).

مسن

[مُ سِن ن] (ع ص) کلان سال. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). سال دیده. مرد پیر. بزاد. (ناظم الاطباء). پیر سالخورده. (غیاث) (آنندراج). بسیارزاد. (بحر الجواهر). سال دار. سالخورد. سالخورده. پیر سالخورد. سالمند. (یادداشت مرحوم دهخدا). آن که سالهای بسیار از عمر او گذشته است. || چنانچه...

مسن

[مَ سَ] (ع اِمص) بی باکی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج).

مسن

[مِ سِ] (اِخ) نام شهری باستانی که نام دیگرش کرخای میشان و استرآباذ اردشیر بوده است. (ایران در زمان ساسانیان ص 116).

مسن

[مِ سِ] (اِخ) نام دیگر ولایت میشان، در مصب شط دجله و ساحل خلیج فارس. (ایران در زمان ساسانیان ص 107).

مسن

[مِ سِ] (اِخ) شهری است از شبه جزیرهء پلوپونز(1) متعلق به یونان که مرکز مسنی(2) می باشد. این شهر در دامنهء کوه ایتوم(3)واقع است و در قرن هفتم ق.م. بوسیلهء اسپارتیها اشغال و ویران گردید، اما چهارصد سال بعد دو مرتبه بوسیلهء اپامی نونداس(4) از اهالی تب(5) که از سرداران...

مسن

[مَ] (ع مص) به تازیانه زدن. مَشن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) (آنندراج). و رجوع به مشن شود.

مسن

[مِ سَن ن] (ع اِ) فسان و آنچه بدان کارد و مانند آن را تیز کنند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). سنگی باشد سبزرنگ که کارد بدان تیز کنند. (آنندراج). نوعی از سنگ است که بر آن کارد و شمشیر تیز کنند و به فارسی فسان گویند و...

مسن

[مِ سَ] (از ع، اِ) سنگی باشد سبزرنگ که کارد بدان تیز کنند. (برهان). مِسَنّ :
مشتری ساختی از جرم زحل
مسن خنجر برّان اسد.خاقانی.
تیغ زبانشان نتواند برید موی
گر من مِسن(1) نسازم از این سحر نابشان.
خاقانی.
کیوان مسنی علاقه آویز
تا آهن تیغ او کند تیز.نظامی.
(1) - ن ل: تا من فسن.

مسن

[مَ سَن ن] (ع اِ) مِسَنّ. (زمخشری) (دزی). مِسَن. (برهان).

مسن

[مُ سَن ن] (ع ص) صاحب سنان. (آنندراج) (غیاث).
قافیه‌یاب برای اندروید

با خرید نسخه اندرویدی قافیه‌یاب از فروشگاه‌های زیر از این پروژه حمایت کنید:

 قافیه‌یاب اندرویدی هم‌صدا

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید
نرم‌افزار فرهنگ عروضی

فرهنگ عروضی هم‌صدا برای اندروید

فرهنگ لغت جامع عروض و قافیه با قابلیت وزن یابی.

گنجور

گنجور مجموعه‌ای ارزشمند از سروده‌ها و سخن‌رانی‌های شاعران پارسی‌گوی است که به صورت رایگان در اختیار همگان قرار گرفته است. برای مشاهده وب‌سایت گنجور اینجا کلیک کنید.

دریای سخن

نرم‌افزار دریای سخن کتابخانه‌ای بزرگ و ارزشمند از اشعار و سخنان شاعران گرانقدر ادب فارسی است که به حضور دوستداران شعر و ادب تقدیم می‌داریم.