جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه مستحسن: (تعداد کل: 4)
مستحسن
[مُ تَ سِ] (ع ص) نعت فاعلی از مصدر استحسان. نیکوشمرنده. (اقرب الموارد). نیک پندارنده. (غیاث) (آنندراج). رجوع به استحسان شود.
مستحسن
[مُ تَ سَ] (ع ص) نعت مفعولی از مصدر استحسان. نیکو شمرده شده و پسند نموده. (غیاث) (آنندراج) (اقرب الموارد). ستوده. نیکو. خوب. رجوع به استحسان شود :
هر آنچه گفت همه گفت اوست مستحسن
هر آنچه کرد همه کرد اوست مستحکم.
سوزنی.
ماهرویا مهربانی پیشه کن
سیرتی چون صورت مستحسنت.سعدی.
قاعدهء مستحسن بنهاد. (تاریخ قم...
هر آنچه گفت همه گفت اوست مستحسن
هر آنچه کرد همه کرد اوست مستحکم.
سوزنی.
ماهرویا مهربانی پیشه کن
سیرتی چون صورت مستحسنت.سعدی.
قاعدهء مستحسن بنهاد. (تاریخ قم...
مستحسن
[مُ تَ سِ] (ع ص) نعت فاعلی از مصدر استحسان. نیکوشمرنده. (اقرب الموارد). نیک پندارنده. (غیاث) (آنندراج). رجوع به استحسان شود.
مستحسن
[مُ تَ سَ] (ع ص) نعت مفعولی از مصدر استحسان. نیکو شمرده شده و پسند نموده. (غیاث) (آنندراج) (اقرب الموارد). ستوده. نیکو. خوب. رجوع به استحسان شود :
هر آنچه گفت همه گفت اوست مستحسن
هر آنچه کرد همه کرد اوست مستحکم.
سوزنی.
ماهرویا مهربانی پیشه کن
سیرتی چون صورت مستحسنت.سعدی.
قاعدهء مستحسن بنهاد. (تاریخ قم...
هر آنچه گفت همه گفت اوست مستحسن
هر آنچه کرد همه کرد اوست مستحکم.
سوزنی.
ماهرویا مهربانی پیشه کن
سیرتی چون صورت مستحسنت.سعدی.
قاعدهء مستحسن بنهاد. (تاریخ قم...