جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه قنع: (تعداد کل: 7)
قنع
[قَ] (ع مص) مایل گردیدن شتر بسوی خوابگاه و چراگاه و پیش اهل خود. || از چراگاه ترش گیاه بسوی شیرین گیاه آمدن شتر. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). || سرنگون کردن آب دستدان را. (منتهی الارب) (آنندراج). سرنگون کردن سر چیزی را. (اقرب الموارد).
قنع
[قَ نَ] (ع اِ) ریگ تنک یا جای هموار از پایین ریگ تا کرانهء آن و آن جای را لبب نیز گویند. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). || (اِمص) رضا و خوشنودی بقسم و نصیب. (اقرب الموارد). || (مص) خورسند گردیدن به قسمت خود. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج). || میل...
قنع
[قَ نِ] (ع ص) خورسند و خشنود ببهره و بخش خود. (منتهی الارب) (اقرب الموارد).
قنع
[قِ] (ع اِ) جمع قِنعَه. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). || سلاح و ساز. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج). ج، اقناع. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). و جمع الجمع آن قِنعان. (منتهی الارب). || طبق از برگ خرما که در آن طعام نهند. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). و به این معنی بضم...
قنع
[قُ] (ع اِ) طبق از برگ خرما که در آن طعام نهند. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به قِنع شود.
قنع
[قُنْ نَ] (ع ص، اِ) جِ قانع. (منتهی الارب). رجوع به قانع شود.
قنع
[قُ نُ] (ع اِ) جِ قِناع بمعنی سلاح و ساز. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به قناع شود.