جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه قعر: (تعداد کل: 4)
قعر
[قَ] (ع مص) به تک رسیدن: قعر البئر قعراً؛ به تک چاه رسید. || مغاک کردن. گود کردن. || آشامیدن هر آنچه در کاسه باشد. (اقرب الموارد) (منتهی الارب): قعر الاناء؛ آشامید آنچه در آن بود. (منتهی الارب). || از تک خوردن. (اقرب الموارد) (منتهی الارب): قعر الثریده؛ از تک...
قعر
[قَ] (ع اِ) تک و پایان هر چیزی. ته. بن. ج، قُعور. (منتهی الارب) (اقرب الموارد): قعر البیت؛ بن خانه. (مهذب الاسماء) :
هر کجا تو با منی من خوش دلم
ور بود در قعر چاهی منزلم.مولوی.
در قعر بحر محبت جان غریق بود که مجال دم زدن نداشت. (گلستان). || جلس فی...
هر کجا تو با منی من خوش دلم
ور بود در قعر چاهی منزلم.مولوی.
در قعر بحر محبت جان غریق بود که مجال دم زدن نداشت. (گلستان). || جلس فی...
قعر
[قَ عَ] (ع اِ) عقل کامل و تمام. (اقرب الموارد). خرد و دانش. (منتهی الارب). گویند: فلان بعیدالقعر، یا فلان ما فیه قعر. (اقرب الموارد).
قعر
[قَ] (اِخ) قریه ای است از دره ای، و نزد آن ده دیگری موسوم به سرع وجود دارد، این قریه ها نخل و مزارع و چشمه ها دارند و در وادی رخیم واقع شده اند. (معجم البلدان).