جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه قرع: (تعداد کل: 11)
قرع
[قَ] (ع مص) چیره شدن در قرعه زدن. || کوفتن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). || زدن. زدن در: قرع باب؛ کوفتن در. || برجهیدن گشن بر ماده. || پشیمان گردیدن و بر هم سائیدن. گویند: قرع فلان سنه؛ پشیمان گردید و بر هم سائید دندان را از ندامت. || فال...
قرع
[قَ رَ] (ع مص) مغلوب شدن در تیر انداختن. (منتهی الارب). مغلوب شدن در مبارزه. (اقرب الموارد). || بی موی سر شدن به علتی. || پذیرفتن کنکاش را. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). گویند: قرع فلان؛ پذیرفت کنکاش را و بازایستاد از آنچه که فرمودند. (منتهی الارب). || خالی شدن از...
قرع
[قَ رَ] (ع اِ) هرچه که بسوی وی پیش کرده شود. (منتهی الارب): قرع النَّدَب؛ ای الخطر یستبق علیه. (اقرب الموارد). || آبله ریزهء سفید است که شتربچگان را برآید، و دوای آن نمک است. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). || کفک شتر. || سپر. || انبان کوچک. || انبان فراخ...
قرع
[قَ رِ] (ع ص) آنکه به خواب نرود. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). || ناخن تباه شده. (منتهی الارب). || (ص اِ) مشورت پذیر. (منتهی الارب) (اقرب الموارد).
قرع
[قُرْ رَ] (ع ص، اِ) جِ اقرع. (منتهی الارب).
قرع
[قَ] (ع اِ) کدو. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). به فارسی کدو و به ترکی قباق نامند و دو قسم میباشد، یکی را کدوی سبز و دیگری را رومی گویند، مجموع آن در دوم سرد و تر و ملین و مفتح و مدرّ بول و عرق و مسکن تشنگی و قلیل...
قرع
[قُ] (ع اِ) قرعاء، به تمام معانی. (منتهی الارب). رجوع به قرعاء شود.
قرع
[قُ رَ] (اِخ) قلعه ای است به یمن. (منتهی الارب).
قرع
[قُ] (اِخ) نام چند وادی است در بلاد شام. (منتهی الارب). و از آن جهت بدین نام خوانده شده اند که چیزی در آنها نروید. (معجم البلدان).
قرع
[قُ] (اِخ) آب خوری است در راه مکه میان قادسیه و عقبه. (منتهی الارب).
قرع
[قُ] (ع ص) مرغزار که گیاه آن را ستوران چریده باشند. (منتهی الارب).