جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه فرع: (تعداد کل: 8)
فرع
[فَ] (ع اِ) برسوی هر چیز. (منتهی الارب). قسمت بالا از هر چیز و آن چیزی است که جدا گردد از اصل آن چیز مانند شاخ درخت. (از اقرب الموارد). || خلاف اصل و آن نام چیزی است که بر غیر خود مبنی باشد. (تعریفات). نزد علماء اسم است چیزی...
فرع
[فَ رَ] (ع اِ) مال منفعت آماده. (منتهی الارب). || قِسْم. گویند: تراضوا بالفرع؛ أی بالقسم. (از اقرب الموارد). || نخستین بچهء ناقه یا گوسپند که نظر به تبرک برای آلههء خود میکشتند. (منتهی الارب). نخستین نتاج از شتر و گوسفند که برای خدایان خود میکشتند و بدان تبرک می...
فرع
[فُ] (ع ص، اِ) جِ افرع. (منتهی الارب). جِ افرع و فرعاء، به معنی تمام موی. (اقرب الموارد). رجوع به افرع شود.
فرع
[فُ رُ] (ع اِ) جِ فَرَع. (منتهی الارب).
فرع
[فُ](1) (اِخ) قریه ای است از نواحی ربذه از طرف چپ سقیا، از آنجا تا مدینه هشت منزل است و گویند مسافت چهار شب راه است. در آن منبر است (جمعه در آن منعقد میشود) و نخل و جویبارهای فراوان است و قریهء پرنعمت و بزرگی است ازآنِ قریش انصار...
فرع
[فَ] (اِخ) موضعی است از پس فُرُک. (معجم البلدان).
فرع
[فَ رَ] (اِخ) جایی است میان بصره و کوفه. (معجم البلدان) (منتهی الارب).
فرع
[فَ / فُ] (اِخ) وادیی است که از کبکب به سوی عرفات رود. (منتهی الارب).