جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه عصب: (تعداد کل: 8)
عصب
[عَ] (ع مص) پیچیدن و تافتن. (منتهی الارب). پیچاندن چیزی را و تاب دادن آن. (از اقرب الموارد). || پیوستن و ضم نمودن. (منتهی الارب). بستن و محکم کردن. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || فراهم آوردن شاخ متفرق درخت را به عصا تا برگ آن ریخته شود. (منتهی...
عصب
[عَ] (ع اِ) درخت پیچک و لبلاب. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). داردوست. مهربانک. پیچه. عشق پیچان. عشقه. عَصَب. عُصْب. و رجوع به عصب شود. || نوعی از چادر، واحد و جمع در وی یکسان است. (منتهی الارب). نوعی از بُرد، و گویند آن بردی است...
عصب
[عَ صَ] (ع مص) پی ناک شدن گوشت. (از منتهی الارب): عصب اللحم؛ عصب و پی گوشت بسیار شد. (از اقرب الموارد). بسیارپی شدن گوشت. (تاج المصادر بیهقی) (دهار). || فراهم آمدن و گرد آمدن. (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). عَصْب. و رجوع به عَصْب شود.
عصب
[عَ صَ] (ع اِ)(1) پی مفاصل. (منتهی الارب). پی زرد. (السامی فی الاسامی) (مهذب الاسماء) (دهار). پی. (نصاب الصبیان). تارهای سپیدرنگی که مرتبط میکند دماغ را با اجزاء مختلف بدن حیوانی. (ناظم الاطباء). پی مفاصل، و آن چیزی است سفید که حس و حرکت و مضبوطی اعضا بدان است. (از...
عصب
[عُ] (ع اِ) درخت پیچک و لبلاب. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). عصب [ عَ / عَ صَ ] . رجوع به عَصْب و لبلاب شود.
عصب
[عُ صَ] (ع اِ) جِ عُصبه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به عصبه شود.
عصب
[عُ صَ] (اِ) خاری که از آن کتیرا میگیرند. (ناظم الاطباء). خاری است که صمغ آن کتیرا باشد، و به شیرازی کم و به یونانی نوارس خوانند و به عربی مسواک العباد و مسواک المسیح گویند. خوردن آن چارپایان را فربه سازد. (برهان). نوارس است. (تحفهء حکیم مؤمن) (از اختیارات...
عصب
[عُ صُ] (ع اِ) جِ عَصیب. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به عصیب شود.