جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه صواب: (تعداد کل: 2)
صواب
[صَ] (ع ص) راست. درست. (ترجمان علامهء جرجانی ترتیب عادل) (غیاث اللغات) (منتهی الارب). مصلحت. ضد خطا :
نبایدت کردن برفتن شتاب
که رفتن بزودی نباشد صواب.فردوسی.
گفتند مگر صواب آن است که خداوند ندیمان خردمند را ایستاداند. (تاریخ بیهقی). بخود مشغول شدم آنچه صواب است بکنید. (تاریخ بیهقی). بونصر جواب داد که...
نبایدت کردن برفتن شتاب
که رفتن بزودی نباشد صواب.فردوسی.
گفتند مگر صواب آن است که خداوند ندیمان خردمند را ایستاداند. (تاریخ بیهقی). بخود مشغول شدم آنچه صواب است بکنید. (تاریخ بیهقی). بونصر جواب داد که...
صواب
[صَ] (اِخ) امیر ظهیرالدین ابراهیم. چندی پس از شمس الدین صائن و سیدغیاث الدین علی وزارت امیر شیخ را داشت، لیکن مخالفان او که راه مداخل خود را مسدود دیدند یکی را تحریک کردند تا او را به قتل رسانید. (دستور الوزراء صص242-243).