جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه صنع: (تعداد کل: 6)
صنع
[صُ] (ع اِ) کار. || کردار. (منتهی الارب). || مصنوع. ساخته :
ویران دگر ز بهر چه خواهد کرد
باز این بزرگ صنع مهیا را.ناصرخسرو.
شده حیران همه در صنع صانع
همه سرگشتگان شوق مبدع.ناصرخسرو.
صانعی باید قدیم و قایم و قاهر بدان
تا پدید آید ز صنع وی بتان قندهار.سنائی.
زرگر ساحرصفت را بهر صنع
سیم چینی...
ویران دگر ز بهر چه خواهد کرد
باز این بزرگ صنع مهیا را.ناصرخسرو.
شده حیران همه در صنع صانع
همه سرگشتگان شوق مبدع.ناصرخسرو.
صانعی باید قدیم و قایم و قاهر بدان
تا پدید آید ز صنع وی بتان قندهار.سنائی.
زرگر ساحرصفت را بهر صنع
سیم چینی...
صنع
[صُ] (اِخ) کوهی است در دیار سلیم. (معجم البلدان) (منتهی الارب).
صنع
[صِ] (ع اِ) سیخ بریان کن. || آنچه ساخته شود از سفره و جز آن. || درزی یا باریک کار. الخیاط او الرقیق الیدین. (اقرب الموارد). || بریانی. || جامه. || دستار. || جای گرد آمدن آب باران. (منتهی الارب). ج، اصناع. || (ص) رجل صنع الیدین؛ مرد چبدست و...
صنع
[صَ] (ع مص) کردن و ساختن چیزی را. || نیکو تیمار کردن اسب را. || (اِ) جانورکی یا مرغی است. || (ص) رجل صنع الیدین؛ مرد چربدست و باریک کار و ماهر در کار و پیشهء خود. (منتهی الارب). رجوع به مادهء قبل و دو مادهء ذیل شود.
صنع
[صَ نَ] (ع ص) رجل صنع الیدین؛ مرد چرب دست و باریک کار و ماهر در کار و پیشهء خود. || رجل صنع اللسان؛ بلیغ و نیک ماهر و حاذق در شعر و سخن. رجوع به مواد قبل شود.
صنع
[صُ نُ] (ع ص) رجال صنع الایدی؛ مردان ماهر در کار و پیشهء خود. (اقرب الموارد). رجوع به مواد قبل شود.