جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه صرع: (تعداد کل: 6)
صرع
[صَ / صِ] (ع مص) افکندن. (ترجمان جرجانی) (دهار). بیوکندن. (زوزنی). بر زمین افکندن کسی را. (منتهی الارب). افتادن و از پای درآمدن. || شعر را مصرع گردانیدن. دو مصراع گردانیدن بیت را. دو مصراع ساختن هر بیت را. (آنندراج). || صاحب دو در گردانیدن باب را. (منتهی الارب). در...
صرع
[صَ] (ع اِ) مثل و مانند. || مقابل و برابر: هو صرع کذا؛ ای حذاؤه. || لنگهء چیزی. || بامداد و شبانگاه، یعنی از بامداد تا زوال یک صرع و از زوال تا غروب صرع دیگر. روز و شب: اتیته صرعی النهار؛ آمدم او را بامداد و شبانگاه. || گونه...
صرع
[صَ] (ع اِ) بیماری تناوبی که با اختلاجات و تشنجات همراه است و حس و شناسائی فوراً و کاملا در آن مفقود میگردد. (ناظم الاطباء). اپیلپسیا(1). مرض کاهنی. (بحر الجواهر). آفت دیو. نام بیماری که اعضاء نفسانیه را از افعال بازدارد بازداشتنی ناتمام. (بحر الجواهر). مرضی است که مریض گاه...
صرع
[صُ رُ] (ع اِ) جِ صروع. (منتهی الارب).
صرع
[صُ] (ع اِ) جِ صریع. (منتهی الارب). || دهانهء اسب. (دزی ج 1 ص 827).
صرع
[صِ] (ع اِ) مرد کشتی گیر. || تاه رسن. (منتهی الارب).