جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه سن: (تعداد کل: 6)
سن
[سَ] (اِ) رستنی باشد که بر درختها پیچد و به عربی عشقه خوانند (برهان) (آنندراج) عشقه بود که بر درخت پیچد (لغت فرس اسدی) (تحفهء حکیم مؤمن ||) سان که مثل و مانند و رسم و عادت و طرز و روش باشد || سنان نیزه (برهان) (آنندراج).
سن
[سَن ن] (ع مص) تیز کردن کارد را بفسان (منتهی الارب) (آنندراج) تیز کردن (تاج المصادر بیهقی ||) نصب کردن سنان به نیزه || مالیدن دندان را بسواک || سخت راندن شتران را (منتهی الارب) (آنندراج) نیک راندن شتر (تاج المصادر بیهقی||) ظاهر کردن و آشکارا کردن کاری را ||...
سن
[سِن ن] (ع اِ) دندان || سال (منتهی الارب ||) عمر مدت عمر زندگانی هنگام از عمر (ناظم الاطباء) عمر (منتهی الارب) سال و عمر مؤنث است در مردم باشد یا غیر آن ج، اسنان (آنندراج ||) گاو دشتی (منتهی الارب) (آنندراج) گاو نر (مهذب الاسماء ||) تیزی مهرهء پشت...
سن
[سِ] (اِ) حشره ای است که رطوبت ساق خوشه های گندم و جو بمکد و آنرا خشک یا نزار کند (یادداشت مؤلف).
سن
[سِ] (اِخ) دهی است از دهستان قصبهء نصار بخش قصبهء معمرهء شهرستان آبادان دارای 350 تن سکنه آب آن از شط العرب و لوله کشی خسروآباد محصول آنجا حنا، مختصری انگور و خرما شغل اهالی آنجا زراعت، ماهیگیری، حصیربافی و گلاب گیری ( است ساکنین از طایفهء نصار هستند (از...
سن
[سِ] (اِخ) دهی است از دهستان جراحی بخش شادگان شهرستان خرمشهر دارای 100 تن سکنه آب آن از رودخانهء جراحی ( محصول آنجا غلات و شغل اهالی زراعت و گله داری و ساکنین از طایفهء آل ابوکرو می باشند (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6.