جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه حقوق: (تعداد کل: 2)
حقوق
[حُ] (ع اِ) جِ حُق. به معنی خانه های عنکبوت. || جِ حقه. || جِ حَق. (منتهی الارب). حقها. سزاها. پاداشها. واجبات :
دولت حقوق من بتمامی ادا کند
هرگه که پیش شاه مدیحی ادا کنم.
مسعودسعد.
اگر مواضع حقوق به امساک نامرعی دارد بمنزلت درویشی باشد. (کلیله و دمنه). و میمنه و میسره...
دولت حقوق من بتمامی ادا کند
هرگه که پیش شاه مدیحی ادا کنم.
مسعودسعد.
اگر مواضع حقوق به امساک نامرعی دارد بمنزلت درویشی باشد. (کلیله و دمنه). و میمنه و میسره...
حقوق
[حَقْ قو] (اِخ) (بمعنی حفره، خندق). شهری بود که در حدود اشیر و نفتالی واقع بود. (یوشع 10:34). و الاَن آنرا یاقوق گویند و در طرف شمال دریای جلیل بمسافت 7 میل به جنوب صفد مانده واقع است. (قاموس کتاب مقدس).