جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه تمکین: (تعداد کل: 4)
تمکین
[تَ] (ع مص) دست دادن. || جای دادن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (آنندراج). جای دادن و پابرجا کردن. (غیاث اللغات). پای بر جای کردن و توانا و قادر گردانیدن برچیزی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). قادر و مسلط گردانیدن کسی را بر چیزی. (از اقرب الموارد) :
ز روزگارش یاریست وز فلک...
ز روزگارش یاریست وز فلک...
تمکین
[تَ] (اِخ) از احفاد ملامحمد امین فاضل و معروف به تمکین مولوی بود و در شمار دانشمندان شاهجهان و عالمگیر درآمد و در علوم عقلی و نقلی ید طولایی داشت و اشعار لطیفی دارد و در اواسط قرن یازدهم هجری درگذشت. از اوست:
هست بی مهر ماه پارهء من
مگر این بود...
هست بی مهر ماه پارهء من
مگر این بود...
تمکین
[تَ] (اِخ) سید رضاخان. وی در حوالی کرمانشاهان می زیست و از احفاد شاه نعمت الله ولی بود و در عرفان و تصوف مقامی بلند داشت و در سال 1085 ه . ق. به تدریس و ارشاد اشتغال داشت و سپس به هندوستان رفت و در دربار محمدشاه احترام فوق...