جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه بوقی: (تعداد کل: 2)
بوقی
(اِ) قسمی گل زینتی(1). (یادداشت بخط مؤلف).
|| قنطوریون غلیظ است. (فهرست مخزن الادویه) (تحفهء حکیم مؤمن).
(1) - Arum.
|| قنطوریون غلیظ است. (فهرست مخزن الادویه) (تحفهء حکیم مؤمن).
(1) - Arum.
بوقی
(ص نسبی) بشکل بوق.
-کلاه بوقی؛ کلاه بلند که بن آن گشاده و سر آن تنگ بوده است. (یادداشت بخط مؤلف).
- || آنکه کلاه بصورت بوق دارد.
- بوقی کردن کلاه کسی را؛ با زدن، شکل کلاه او را تباه و بدصورت و شکسته کردن. (یادداشت بخط مؤلف).
-کلاه بوقی؛ کلاه بلند که بن آن گشاده و سر آن تنگ بوده است. (یادداشت بخط مؤلف).
- || آنکه کلاه بصورت بوق دارد.
- بوقی کردن کلاه کسی را؛ با زدن، شکل کلاه او را تباه و بدصورت و شکسته کردن. (یادداشت بخط مؤلف).