جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه بوق: (تعداد کل: 5)
بوق
(ع اِ) سفیدمهره باشد و آن چیزی است که حمامها و آسیاها و هنگامه ها نوازند. (برهان). نای است بزرگ که نوازند. ج، ابواق و بیقان. نای مانندی که آسیابانان دمند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (المنجد). صور. (مهذب الاسماء). کرنای. (دهار). شبور. (دهار). بوری. (زمخشری). از عربی، از لاتینی...
بوق
[بَ] (ع مص) بدی و خصومت آوردن. || رسیدن قوم را داهیهء سختی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). داهیه به کسی رسیدن. (المصادر زوزنی). || دزدیدن مال. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || پیدا شدن از غیب: باق بک؛ پیدا شد بر تو از...
بوق
(ع اِ) باطل و دروغ. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). رجوع به بوقه شود.
بوق
[بو / بَ] (ع ص) کسی که پوشیدن راز نتواند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء).
بوق
[بُ وَ] (ع اِ) جِ بوقه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).