جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه برین: (تعداد کل: 8)
برین
[بَ] (ص نسبی) منسوب به بر. بالایین، یعنی بلندترین و بالاترین، چه فلک الافلاک را باین اعتبار سپهر برین گفته اند. (از برهان). برتر و بلند. (غیاث). بالایین. بلندترین. بالاترین. برترین. عالی ترین. (ناظم الاطباء). اعلی. علْوی. زبرین. زوَرین. فوقانی. روئین. مقابل فُرودین. (یادداشت مرحوم دهخدا) :
برین آتش است و...
برین آتش است و...
برین
[بَرْ رَ] (ع اِ) تثنیهء برّ. رجوع به بر شود. || (اِخ) ایالاتی که به بحر ابیض و اسود متصل اند. (ناظم الاطباء). || کنایه از عرب و روم. (غیاث).
برین
[بِ] (اِ) هر سوراخ را گویند عموماً، و سوراخ تنور را خصوصاً. (برهان) (آنندراج). سوراخ زیر تنور و کوره و دمگاه و غیره. (یادداشت مرحوم دهخدا). برینه. || درِ تنور. (ناظم الاطباء). || آب نتن و راه فاضل آب. (ناظم الاطباء).
برین
[بُ] (اِ) پارچهء کوچک و هلال داری باشد که از خربزه و هندوانه بریده باشند. (برهان) تراشه. قاش. قاچ. (یادداشت مرحوم دهخدا) :
چون برید و داد او را یک برین
همچو شکّر خوردش و چون انگبین.
مولوی (از آنندراج).
چون برید و داد او را یک برین
همچو شکّر خوردش و چون انگبین.
مولوی (از آنندراج).
برین
[بُ] (اِمص) بریدن پارچه و جامه و امثال آن. برینش. قطع. (فرهنگ فارسی معین).
برین
[بُ / بِ] (ع اِ) جِ بُره. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به بره شود.
برین
[بُ رَ] (اِخ) عبدالله داری، مکنی به ابوهند. صحابی است. (از منتهی الارب). و رجوع به ابوهند شود.
برین
[بَ] (اِخ) دهی است از دهستان کوهسارات بخش مینودشت شهرستان گرگان. سکنهء آن 395 تن. آب آن از چشمه سار و محصول آن غلات و لبنیات و ابریشم است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3).