جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه بدرنگ: (تعداد کل: 1)
بدرنگ
[بَ رَ] (ص مرکب) چیزی که رنگ و جنسش خوش نباشد. (ناظم الاطباء). زشت رنگ. (آنندراج). که لونی نامطبوع دارد. (یادداشت مؤلف) : پس بیکبار بگشاید و بسیاری خون بدرنگ برآید. (ذخیرهء خوارزمشاهی).
چون مزاج آدمی گِل خوار شد
زرد و بدرنگ و سقیم و خوار شد.مولوی.
چون مزاج آدمی گِل خوار شد
زرد و بدرنگ و سقیم و خوار شد.مولوی.
نوروزتان فرخنده باد
نوبهار است در آن کوش که خوش دل باشی
قافیهیاب برای اندروید
با خرید نسخه اندرویدی قافیهیاب از فروشگاههای زیر از این پروژه حمایت کنید:
نرمافزار فرهنگ عروضی
دریای سخن
نرمافزار دریای سخن کتابخانهای بزرگ و ارزشمند از اشعار و سخنان شاعران گرانقدر ادب فارسی است که به حضور دوستداران شعر و ادب تقدیم میداریم.
گنجور
گنجور مجموعهای ارزشمند از سرودهها و سخنرانیهای شاعران پارسیگوی است که به صورت رایگان در اختیار همگان قرار گرفته است. برای مشاهده وبسایت گنجور اینجا کلیک کنید.