جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه بابک: (تعداد کل: 7)
بابک
[بَ] (اِ مصغر) پرورنده و پدر را گویند. (برهان) (انجمن آرا). به معنی پدر بود :
یکبار طبع آدمیان گیر و مردمان
گر آدمست بابت و فرزند بابکی.
(فرهنگ اسدی چ اقبال ص304).
بابکت باد قدس شد چه عجب
عیسی قدس باد بابک تست.خاقانی.
پسر گفتش ای بابک نامجوی
یکی مشکلت می بپرسم بگوی.
سعدی (بوستان).
|| تصغیر باب...
یکبار طبع آدمیان گیر و مردمان
گر آدمست بابت و فرزند بابکی.
(فرهنگ اسدی چ اقبال ص304).
بابکت باد قدس شد چه عجب
عیسی قدس باد بابک تست.خاقانی.
پسر گفتش ای بابک نامجوی
یکی مشکلت می بپرسم بگوی.
سعدی (بوستان).
|| تصغیر باب...
بابک
[بَ] (اِخ) یا پاپَک پادشاه عظیم الشأنی که اردشیر دخترزادهء او بود و او را بدان سبب اردشیر بابکان گفتندی. (برهان) . شاه عظیم بود که اردشیر را بدان بازخواندند. (فرهنگ اسدی چ اقبال) (اوبهی). نام پادشاه پارس، نبسهء دخترین او را اردشیر بابک خواندندی. (شرفنامهء منیری). نام پادشاه پارس...
بابک
[بَ] (اِخ) ابن بهرام، شاگرد شیلی بود. از مغتسله، فرقه ای از صابئین. (الفهرست ابن الندیم چاپ مصر ص 8 - 477).
بابک
[بَ] (اِخ) ابن ساسان الاصغر، نسبش به بهمن بن اسفندیار میرسد. رجوع به بابک (پاپک) و رجوع بحبیب السیر چاپ خیام ج 1 ص 221 و تاریخ سیستان ص 201 و ایران باستان چاپ 1317 ج 3 ص 2568 شود.
بابک
[بَ] (اِخ) نام معبری که ساسان را بشارت تولد اردشیر داده بود. (آنندراج)(غیاث، ذیل بابکان)، و ظاهراً براساس نیست. رجوع بمادهء قبل شود.
بابک
[بَ] (اِخ) نام موبدی در زمان انوشیروان به استخر. (فرهنگ شاهنامهء دکترشفق ص 34).
ورا [ انوشیروان را ] موبدی بود بابک بنام
هشیوار و بینادل و شادکام.فردوسی.
ورا [ انوشیروان را ] موبدی بود بابک بنام
هشیوار و بینادل و شادکام.فردوسی.
بابک
[بَ] (اِخ) نام شهری بحوالی کرمان: و شهر بابک از بناهای اوست (بابک) و هنوز در حوالی کرمان معمور است. (آنندراج). این بابک از قبل اردوان حاکم فارس بود و شهر بابک میان فارس و کرمان به او منسوبست. (تاریخ گزیده چاپ عکسی لندن ص 104).