جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه مصمم: (تعداد کل: 4)
مصمم
[مُ صَمْ مِ] (ع ص) تصمیم گیرنده. رجوع به مصمَّم شود(1).
(1) - به معنی تصمیم کننده که معمو به فتح میم خوانند، چنانکه می گویند: مصمم شدم که این کار را انجام بدهم، به کسر میم یعنی به صیغهء اسم فاعل است. (نشریهء دانشکدهء ادبیات تبریز سال 2 شمارهء 1...
(1) - به معنی تصمیم کننده که معمو به فتح میم خوانند، چنانکه می گویند: مصمم شدم که این کار را انجام بدهم، به کسر میم یعنی به صیغهء اسم فاعل است. (نشریهء دانشکدهء ادبیات تبریز سال 2 شمارهء 1...
مصمم
[مُ صَمْ مَ] (ع ص) رجل مصمم؛ مرد درست عزیمت درستکار. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). دارای ثبات و استواری در کار : اگر رای تو بر این کار مقرر است و عزیمت در امضای آن مصمم، باری نیک برحذر باید بود. (کلیله و دمنه). سلطان بعد از استخارات عزیمت...
مصمم
[مُ صَمْ مِ] (ع ص) تصمیم گیرنده. رجوع به مصمَّم شود(1).
(1) - به معنی تصمیم کننده که معمو به فتح میم خوانند، چنانکه می گویند: مصمم شدم که این کار را انجام بدهم، به کسر میم یعنی به صیغهء اسم فاعل است. (نشریهء دانشکدهء ادبیات تبریز سال 2 شمارهء 1...
(1) - به معنی تصمیم کننده که معمو به فتح میم خوانند، چنانکه می گویند: مصمم شدم که این کار را انجام بدهم، به کسر میم یعنی به صیغهء اسم فاعل است. (نشریهء دانشکدهء ادبیات تبریز سال 2 شمارهء 1...