صداق
[صَ / صِ] (ع اِ) کابین زن. ج، صُدق. صُدُق. (منتهی الارب). کابین و مهر زن. (غیاث اللغات). کاوین. (مهذب الاسماء) (ربنجنی). مهر. (صراح). کابین. (دهار) (ربنجنی). صدقه. (مهذب الاسماء) (منتهی الارب). دست پیمان. (منتهی الارب). نحله. شیربها. بضع :
عروس طبع بر او عقد بستم از سر عقل
بدان صداق که از اهتمام او زیبد.خاقانی.
بیش احتمال جور و جفا بردنم نماند
بیزاریم بده که نمیخواهمت صداق.سعدی.
|| دیوان صداق(1)؛ دیوانی که مخارج دربار را در دفاتر آن ثبت می کردند : چنان خواندم در اخبار خلفا که یکی از دبیران میگوید که بوالوزیر دیوان صداق(2) و نفقه بمن داد، در روزگار هارون الرشید یک روز... جریدهء کهن تر من بازمی نگریستم در ورقی دیدم نبشته بفرمان امیراالمؤمنین بنزدیک... جعفربن یحیی... لامعهء برده آمد از زر چندین و از سیم چندین. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص190).
(1) - در بیهقی چ فیاض و غنی صدقه نوشته است.
(2) - در بیهقی چ فیاض و غنی صدقه نوشته است.
عروس طبع بر او عقد بستم از سر عقل
بدان صداق که از اهتمام او زیبد.خاقانی.
بیش احتمال جور و جفا بردنم نماند
بیزاریم بده که نمیخواهمت صداق.سعدی.
|| دیوان صداق(1)؛ دیوانی که مخارج دربار را در دفاتر آن ثبت می کردند : چنان خواندم در اخبار خلفا که یکی از دبیران میگوید که بوالوزیر دیوان صداق(2) و نفقه بمن داد، در روزگار هارون الرشید یک روز... جریدهء کهن تر من بازمی نگریستم در ورقی دیدم نبشته بفرمان امیراالمؤمنین بنزدیک... جعفربن یحیی... لامعهء برده آمد از زر چندین و از سیم چندین. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص190).
(1) - در بیهقی چ فیاض و غنی صدقه نوشته است.
(2) - در بیهقی چ فیاض و غنی صدقه نوشته است.