سباحت
[سِ / سَ حَ] (از ع، مص)شناوری (غیاث) شناه شناو کردن : زیرکی آمد سباحت در بحار کم رهد غرقست او پایان کار(مثنوی) هر که را قدرت سباحت دست دهد رنج امروز از بهر راحت همهء عمر تحمل باید کرد (ترجمهء تاریخ یمینی) چنانکه می اندیشیدند آن دریا بر اندازهء سباحت ایشان نبود (ترجمهء تاریخ یمینی) و رجوع به سباحه شود - اهل سباحت؛ دانا و کارآزموده در شناوری (ناظم الاطباء).