ژاژ
(اِ) گیاهی بود که آن را کنگر گویند و ترهء دوغ کنند. (نسخه ای از لغت نامهء اسدی). گیاهی باشد که اندر ترهء دوغ کنند. (لغت نامهء اسدی). گیاهی است که ترهء دوغ از وی سازند یعنی ریچال(1). (صحاح الفرس). از تعریف های فوق خوب پیداست که ژاژ، کاکوتی (ککلیک اوتی) معروف است که آن را نتوان جویدن، چه آب به خود نگیرد و آن گیاهی خرد است در صحرا چون خارهای خرد و با شاخهای خرد و معطر که برای عطر در دوغ و ماست کنند و هیچ مصرف دیگر جز این ندارد.
صاحب آنندراج گوید: گیاهی است شبیه به درمنه در نهایت بیمزگی و ناگواری که هرچند شتر آن را بخاید نرم نشود و بجهت بیمزگی فرونبرد و آن را به تازی غلیص خوانند. صاحب برهان گوید: بوتهء گیاهی باشد بغایت سپید و شبیه به درمنه در نهایت بیمزگی و هرچند شتر آن را بخاید نرم نشود و بسبب بیمزگی فرونبرد و بعضی مطلق ترهء دوغ را گفته اند یعنی آنچه از رستنی که در دوغ و ماست کنند و علفی را نیز گویند خاردار که در ماست کنند و آن را کنگر خوانند و جمعی گویند علفی است که بی تخم میروید و آن نوعی از درمنه است که بدان آتش افروزند و این بمعنی اول نزدیک است و بعضی گویند هر علفی که بی تخم روید و بعضی گفته اند علفی است که آن را شتر خورد و بعربی غلیص خوانند -انتهی. گیاهی است سفید و خاردار و سخت بدمزه که اشتر چندانکه بخاید به حلق فروبردن نتواند. (غیاث). غلیص. (مهذب الاسماء) : ملک بوقت بهار هر سال به دشت بیرون شدی با خاصگان خویش و آنجا خیمه زدی و تا گرم نشدی آنجا بودی و از آن چیزها که از زمین روید چون گیاهها و ژاژها از مفارج (؟) و مجه همی چیدندی و همی خوردندی. (ترجمهء طبری بلعمی).
ژاژ میخایم و ژاژم شده خشک
خار دارد همه چون نوک بغاز.ابوالعباس.
ای میر شاعرانت(2) همه آنک(3)
من ژاژ نی ولیکن فرغستم.لمعانی عباسی.
ژاژ داری تو و هستند بسی ژاژخوران(4)
وین عجب نیست که یازند(5) سوی ژاژ خران.
عسجدی.
|| کنایه از سخنان هرزه و یاوه و بی مزه و هذیان هم هست. (برهان). مجازاً بمعنی سخن بیهوده و گفتهء باطل و بیفایده و هرزه. اسدی در لغت نامه ذیل لغت یافه گوید: یافه و خله و ژاژ و لک، سخنان بیهوده بود. هرزه. هذیان. بیهده. بیهوده از سخن و غیر آن :
پس ار ژاژ و خوهل آوری پیش من
همت خوهل پاسخ دهد پیرزن (کذا).
ابوشکور.
چو برسم بدید اندرآمد به باژ
نه گاه سخن بود و گفتار ژاژ.فردوسی.
ایا ز بیم زبانم نژند گشته و هاژ
کجا شد آنهمه دعوی کجا شد آنهمه ژاژ.
لبیبی.
نامهء مانی با نامهء تو ژاژ است
شعر خوارزمی با شعر تو لامانی.فرخی.
من اینهمه ز طریق مطایبت گفتم
مگر نگوئی کاین ژاژ باشد و هذیان.فرخی.
شعر ژاژ از دهان من شکر است
شعر نیک از دهان تو پینو.طیان.
این مُشتی ژاژ است که بوالحسن و دیگران نبشته اند. (تاریخ بیهقی ص 661).
صد گونه ژاژ و بیخردی کرد و نیز گفت
بر هر کسی نثار و برو بند و گیر و دار.
سوزنی.
غرر سحر ستانید که خاقانی راست
ژاژ منحول به دزدان غرر بازدهید.خاقانی.
شعر استادان فرود ژاژهای خود نهم
سخت سخت آمد خرد را اینکه منکر منکرم.
خاقانی.
بر دشمن تو خندد گردون چو مرد عاقل
بر هزلهای جحی بر ژاژهای طیان.
پیغوملک.
وین چه ژاژ است دگرباره که ابیات مدیح
گر بود هفت فرستی به تقاضا هفتاد.
اثیر اومانی.
این چه ژاژ است و چه هرزه ای فلان
من حقیقت یافتم چبود نشان.مولوی.
این چه ژاژ است این چه کفر است و فشار
پنبه ای اندر دهان خود فشار.مولوی.
شهوتیّ است او و بس شهوت پرست
زان شراب زهرناک ژاژ مست.مولوی.
خادع دردند درمانهای ژاژ
ره زنند و زرستانان رسم باژ.مولوی.
|| قسمی از هیزم باشد که آتش بدان افروزند و برفور شعله اش فرونشیند و فروزینه هم گویند. (از فرهنگی خطی).
(1) - ن ل: ریحان.
(2) - ن ل: شاعر است.
(3) - شاید: ژاژند.
(4) - ن ل: خران.
(5) - ن ل: تازند.
صاحب آنندراج گوید: گیاهی است شبیه به درمنه در نهایت بیمزگی و ناگواری که هرچند شتر آن را بخاید نرم نشود و بجهت بیمزگی فرونبرد و آن را به تازی غلیص خوانند. صاحب برهان گوید: بوتهء گیاهی باشد بغایت سپید و شبیه به درمنه در نهایت بیمزگی و هرچند شتر آن را بخاید نرم نشود و بسبب بیمزگی فرونبرد و بعضی مطلق ترهء دوغ را گفته اند یعنی آنچه از رستنی که در دوغ و ماست کنند و علفی را نیز گویند خاردار که در ماست کنند و آن را کنگر خوانند و جمعی گویند علفی است که بی تخم میروید و آن نوعی از درمنه است که بدان آتش افروزند و این بمعنی اول نزدیک است و بعضی گویند هر علفی که بی تخم روید و بعضی گفته اند علفی است که آن را شتر خورد و بعربی غلیص خوانند -انتهی. گیاهی است سفید و خاردار و سخت بدمزه که اشتر چندانکه بخاید به حلق فروبردن نتواند. (غیاث). غلیص. (مهذب الاسماء) : ملک بوقت بهار هر سال به دشت بیرون شدی با خاصگان خویش و آنجا خیمه زدی و تا گرم نشدی آنجا بودی و از آن چیزها که از زمین روید چون گیاهها و ژاژها از مفارج (؟) و مجه همی چیدندی و همی خوردندی. (ترجمهء طبری بلعمی).
ژاژ میخایم و ژاژم شده خشک
خار دارد همه چون نوک بغاز.ابوالعباس.
ای میر شاعرانت(2) همه آنک(3)
من ژاژ نی ولیکن فرغستم.لمعانی عباسی.
ژاژ داری تو و هستند بسی ژاژخوران(4)
وین عجب نیست که یازند(5) سوی ژاژ خران.
عسجدی.
|| کنایه از سخنان هرزه و یاوه و بی مزه و هذیان هم هست. (برهان). مجازاً بمعنی سخن بیهوده و گفتهء باطل و بیفایده و هرزه. اسدی در لغت نامه ذیل لغت یافه گوید: یافه و خله و ژاژ و لک، سخنان بیهوده بود. هرزه. هذیان. بیهده. بیهوده از سخن و غیر آن :
پس ار ژاژ و خوهل آوری پیش من
همت خوهل پاسخ دهد پیرزن (کذا).
ابوشکور.
چو برسم بدید اندرآمد به باژ
نه گاه سخن بود و گفتار ژاژ.فردوسی.
ایا ز بیم زبانم نژند گشته و هاژ
کجا شد آنهمه دعوی کجا شد آنهمه ژاژ.
لبیبی.
نامهء مانی با نامهء تو ژاژ است
شعر خوارزمی با شعر تو لامانی.فرخی.
من اینهمه ز طریق مطایبت گفتم
مگر نگوئی کاین ژاژ باشد و هذیان.فرخی.
شعر ژاژ از دهان من شکر است
شعر نیک از دهان تو پینو.طیان.
این مُشتی ژاژ است که بوالحسن و دیگران نبشته اند. (تاریخ بیهقی ص 661).
صد گونه ژاژ و بیخردی کرد و نیز گفت
بر هر کسی نثار و برو بند و گیر و دار.
سوزنی.
غرر سحر ستانید که خاقانی راست
ژاژ منحول به دزدان غرر بازدهید.خاقانی.
شعر استادان فرود ژاژهای خود نهم
سخت سخت آمد خرد را اینکه منکر منکرم.
خاقانی.
بر دشمن تو خندد گردون چو مرد عاقل
بر هزلهای جحی بر ژاژهای طیان.
پیغوملک.
وین چه ژاژ است دگرباره که ابیات مدیح
گر بود هفت فرستی به تقاضا هفتاد.
اثیر اومانی.
این چه ژاژ است و چه هرزه ای فلان
من حقیقت یافتم چبود نشان.مولوی.
این چه ژاژ است این چه کفر است و فشار
پنبه ای اندر دهان خود فشار.مولوی.
شهوتیّ است او و بس شهوت پرست
زان شراب زهرناک ژاژ مست.مولوی.
خادع دردند درمانهای ژاژ
ره زنند و زرستانان رسم باژ.مولوی.
|| قسمی از هیزم باشد که آتش بدان افروزند و برفور شعله اش فرونشیند و فروزینه هم گویند. (از فرهنگی خطی).
(1) - ن ل: ریحان.
(2) - ن ل: شاعر است.
(3) - شاید: ژاژند.
(4) - ن ل: خران.
(5) - ن ل: تازند.