جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه لامحال: (تعداد کل: 1)
لامحال
[مَ] (از ع، ق مرکب) مخفف لامحاله. ناچار. ناگزیر :
تا دستگیر خلق بود خواجه لامحال
او را بود خدا و خداوند دستگیر.منوچهری.
رنج مبر تو که خود به خاک یکی روز
پُرّ کنندش بلامحال و محاله.ناصرخسرو.
تا فرود آئی به آخر گرچه دیر
بر در شهر نُمیدی لامحال.ناصرخسرو.
تا دستگیر خلق بود خواجه لامحال
او را بود خدا و خداوند دستگیر.منوچهری.
رنج مبر تو که خود به خاک یکی روز
پُرّ کنندش بلامحال و محاله.ناصرخسرو.
تا فرود آئی به آخر گرچه دیر
بر در شهر نُمیدی لامحال.ناصرخسرو.