جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه فصال: (تعداد کل: 2)
فصال
[فِ] (ع اِمص) از همدیگر جدایی کردن دو شریک و مباینت نمودن. || از شیر بازکردگی کودک. اسم است فصل را. (منتهی الارب). فطام. (از اقرب الموارد). || (اِ) جِ فصیل. (منتهی الارب) (اقرب الموارد).
فصال
[فَصْ صا] (ع ص) مداح مردمان به امید صله و لفظ دخیل است به این معنی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) :
صف های مرغان کن نگه در صفه های بزم شه
چون عندلیبان صبحگه فصال گلزار آمده.
خاقانی.
|| سیف فصال؛ شمشیر برنده. (از اقرب الموارد).
صف های مرغان کن نگه در صفه های بزم شه
چون عندلیبان صبحگه فصال گلزار آمده.
خاقانی.
|| سیف فصال؛ شمشیر برنده. (از اقرب الموارد).