جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه عنقود: (تعداد کل: 2)
عنقود
[عُ] (ع اِ) خوشهء انگور و پیلو و بطم و مانند آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). آنچه از دانهء انگور و یا اراک و یا بطم و از قبیل آنها، بر یک شاخه گرد آمده و متراکم باشند. (از اقرب الموارد). عِنقاد. رجوع به عنقاد شود. ج، عَناقید. (اقرب...
عنقود
[عَ] (ع اِ) عنقود من نحل؛ عسل. || (ص) زن پرحرف و مورد توجه. امرأه صائره خصله و عنقود. (از دزی).