جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه ضال: (تعداد کل: 4)
ضال
(ع اِ) درخت که از آن کمان کنند. کُنار که از باران آب بخورد. کُنار دشتی یا درخت دیگر. کُنار. درخت کُنار دشتی. (منتخب اللغات). میوه ای است سرخ چون عناب و آن را بفارسی کُنار خوانند و بعربی ثمره السّدر خوانند و در هندوستان بِبْر گویند. (آنندراج) (برهان). اسم...
ضال
(اِخ) ذات الضال؛ موضعی است.
ضال
[ضال ل] (ع ص) گمراه. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء) (دهار) (منتخب اللغات). گمره. غوی. تائه. بیراه. (دهار). بیره. ج، ضالون (مهذب الاسماء)، ضالین :
بس ز نقش لفظهای مثنوی
صورتش ضالست و هادی معنوی.مولوی.
چونکه از میخانه مستی ضال شد
تسخر و بازیچهء اطفال شد.مولوی.
وحشتت همچون موکل می کشد
که بجوی ای ضال منهاج رشد.مولوی.
-ضالّبن...
بس ز نقش لفظهای مثنوی
صورتش ضالست و هادی معنوی.مولوی.
چونکه از میخانه مستی ضال شد
تسخر و بازیچهء اطفال شد.مولوی.
وحشتت همچون موکل می کشد
که بجوی ای ضال منهاج رشد.مولوی.
-ضالّبن...
ضال
[ضال ل] (اِخ) ابوعبدالرحمن معویه بن عبدالکریم ضال. و علت اشتهار او بدین صفت آن است که در طریق مکه راه را گم کرد، نه اینکه در دین گمراه باشد. (سمعانی).