جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه بسیم: (تعداد کل: 6)
بسیم
[بَ] (اِ) به زبان زند و پازند خوش مزه و خوش لذت را گویند. (برهان) (از انجمن آرا) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء). هزوارش بسیم(1). پهلوی: بسوم(2). خوش(3). «بونکر ص103». بِسیم(4)، خوش. «یوستی، بندهش ص88». (حاشیهء برهان قاطع چ معین). || برخی بسیم را بمعنی خندان گرفته اند و بعضی...
بسیم
[ ] (اِ) در تونس، نوعی نخود. (دزی ج 1 ص 87). رجوع به بسیل و بسیله شود.
بسیم
[بُ سَ] (ع اِ) بُسَین. رجوع به بسین، و دزی ج 1 ص87 شود.
بسیم
[بَ] (اِخ) ابراهیم افندی. منشی اول هیئت رئیسه جامع احمدی بود. او راست: ادب اللغه و ملکه الذوق، سخنرانیی که وی در باشگاه کارمندان اسکندریه ایراد کرد و بسال 1328 ه . ق. در 48 ص در مطبعهء وطنیهء اسکندریه چاپ گردید. (از معجم المطبوعات ستون 565).
بسیم
[بَ] (اِخ) صالح افندی از شعرای متأخر عثمانی و از مردم اسلامبول و از خواجگان بود و بسال 1243 ه . ق. درگذشت. (از قاموس الاعلام ترکی ج 2).
بسیم
[بَ] (اِخ) محمد افندی از شعرای متأخر عثمانی و از موالی بود و بسال 1243 ه . ق. درگذشت. (از قاموس الاعلام ترکی ج 2).